من و دل
من و دل آمده بوديم به مهماني تو
هر دو لبريز غزل غرق گل افشاني تو
دلکم عرض ادب کردوهمان گوشه نشست
من همه محو دل و او همه حيراني تو
شب شعري که به پا بود در آن صبح لطیف
برد ما را به تب خيس و غزلخواني تو
من دچار تو شدم وقتي نگاهم کردي
دل گرفتار همان موسم باراني تو
چشم تو خلوت خوبي است اگر بگذارند
من و دل زائر آن معبد روحاني تو
روز سرشار تر از حس شکفتن در باد
روز آغاز من و خلوت عرفاني تو
آسمان نيزورق خوردهمان روزکه باز
من و دل آمده بوديم به مهماني تو